و بالاخره یک روز پاییزی…
تغییرات اقلیمی، گرم شدن زمین، خشکسالی و پیش رفتن منطقهی زندگی ما به سمت گرمسیر شدن، همه و همه دست در دست هم دادن که امسال، پاییز به جای شروع…
تغییرات اقلیمی، گرم شدن زمین، خشکسالی و پیش رفتن منطقهی زندگی ما به سمت گرمسیر شدن، همه و همه دست در دست هم دادن که امسال، پاییز به جای شروع…
ما با کلمات زندگی میکنیم و نفس میکشیم. ... کتابها بودند که به من این حس را القا کردند که شاید کاملاً تنها نباشم. کتابها با من صادق هستند، و…
بنگر به آینه و باز گو با رخسارت که حال فرا رسیده زمان تغییرت در جوانی تو گر خود را باز نسازی خواهی ربود شادی مادری را ز انسانی که…
من دیگر به مفاهیمی مثل نیمهی گمشده و عشق در یک نگاه اعتقادی ندارم. اما بر این باور هستم که اگر خوش اقبال باشید، چند باری در زندگی کسی را…
من هرگز نخواهم توانست همهی کتابهایی که میخواهم را بخوانم، هرگز نخواهم توانست همهی آنانی باشم که میخواهم و آنها را زندگی کنم، هرگز نخواهم توانست تمامی مهارتهایی که میخواهم…
چنان از نوشتن به وجد آمده بود که گویی زندگی دروازهای تازه برای گذر از اندوه به رویش گشوده شده است. مینوشت و مینوشت، از خودش، برای خودش. داستانی را…
بگذر و بگذار جهان را در گیر و دار زمان تا بگذرد آنچه در اعماق قلبت فرونشست و بنگر به درختان خشک خزان زده برهنه رقصان به سازِ سرد بادِ…
یازده سال گذشت! امروز جشن تولد یازده سالگی ایپیبلاگ است و من، در سالِ یازدهم، هنوز هم اینجا هستم و در این دفتر کوچک مینویسم. دفتری که هنوز هم بخشی…
اندک اندک یک سالِ دیگر در تقویم خودساختهی من رو به اتمام است و من و همهی آنچهی در من است، به روزِ حساب نزدیک و نزدیکتر میشویم. مثل همیشه…