نوشتار مهمان؛ برگردان اشعار منتخب نامق هورامی به قلم زانا کردستانی
برگردان منتخبی از اشعار نامق هورامی به قلم زانا کردستانی: [حلبچه] اکنون من، نمیدانم، یا تنها چیزی که میدانم همین است که نیمی از من همراه شما غرق شد و…
برگردان منتخبی از اشعار نامق هورامی به قلم زانا کردستانی: [حلبچه] اکنون من، نمیدانم، یا تنها چیزی که میدانم همین است که نیمی از من همراه شما غرق شد و…
نوشتار پنجم کم نیستند روزهایی که از صمیم قلب میخواهم که شعر بنویسم، اما هیچ کلامی در ذهنم منعقد نمیشود و اندیشهام حتی برای لحظهای هم آبستن احساسی برای شاعری…
پس دیگر ما نخواهیم زد پرسه تا پاسی از شامگاهان گرچه عاشقست هنوز قلبمان و ماه هم هنوز در شب درخشان چو شمشیرِی که نیام را سوده و روحی که…
هرکجا بروم... جزیرهای خواهد بود و اقیانوسی میزنند حلقه گرداگردِ من تا پایان راه بیتعلق به نامی که میخوانندمان میرویم به جستجو گرچه آنچه در پس و آنچه نگهمان میدارد…
لحظهی موعود - بخش دوم ذهن پسرک لحظهای از اندیشه باز ایستاد و قلبش تپیدن گرفت، نگاهش که در نگاه دخترک دوخته شد، آسمان برقی زد، باران باریدن گرفت و…
لحظهی موعود - بخش اول سالها پیش، در آن روزها که روزگار رنگ و بوی دیگری داشت، پسرکی تنها، تهی از زندگی، گریزان از دنیایی سیاه، بارش را بسته و…
شب که فرا میرسد، به کناری می روم، در کنجی از اتاق. چشمانم را میبندم و خیره میشوم به آسمان. ابرها را یکی یکی کنار میزنم، تا روی ماهت، در…
شهر آغوشت کمی از نیمه شب گذشته بود، مهتاب از میان ابرها میتابید و به جنگِ تاریکی شب میرفت. شهر غرق در سکوت بود اما طنین گاه به گاه گذر…
حلقهای از کلمات درخشانند گاهی که حاذقی حلقه کند آنها را آوازها نغمه میشوند گاهی که خنیاگرانی بخوانند آنها را نغمهسرایی میکنند و میگویند بر بالهای پروازشان پس از مرگ…