داستان روزی که شرلوک شدم؛ فصل سوم: بخش سوم: جوابها
اولین گزینهای که به ذهنم رسید این بود که شاید اونا با استفاده از پرت کردن حواس من، برگهی امتحانی یا کاغذ باطلهی مربوط به جوابها رو جابهجا میکردن، اما…
اولین گزینهای که به ذهنم رسید این بود که شاید اونا با استفاده از پرت کردن حواس من، برگهی امتحانی یا کاغذ باطلهی مربوط به جوابها رو جابهجا میکردن، اما…
کمتر از بیست سال سن داشتم که به پیشنهاد یکی از دوستانم برای اولین بار یکی از اشعار احمدرضا احمدی را خواندم. شعری زیبا و خواندنی که به مانند سایر…
در نهایت امتحان میانترم شیمی فیزیک 1 با حضور همهی اساتید تقلب کلاس سرِ ساعت 10 صبح شروع شد. مدت زمان دانشجوها برای پاسخ به 5 سؤالی که از تقریباً…
یکی دیگه از روزایی که شرلوک شدم، بر میگرده به زمانی نه چندان دور که توی یکی از دانشگاههای همین حوالی تدریس میکردم. درسی که اون ترم داشتم، شیمی فیزیک…
باید به جنگیدن ادامه میداد، باید راهش را ادامه میداد. آرام آرام از میان اجساد سربازان به خون آلودهای که بر زمین افتاده بودند، به پیش رفت. صدایی از درونش…
سپیدهی صبح در حال روشن کردن آسمان بود و آخرین چشمکهای اختران، در پسِ غروب مهتاب، رو به زوال گذاشته بود. برای او که سربازی در خط مقدم جبهه است،…
زیرِ نوری خاکستری بیرون آمد، ایستاد و برای لحظهای کوتاه، حقیقت محضِ جهان را به نظاره نشست. سرمای بیرحمی که بر گیتی ناکام چنبره زده؛ تاریکی غیرقابل تحمل؛ کور سوی…
تعداد پیشنویسهای منتشر نشده توی وبلاگ کم کم داره از کنترل خارج میشه و اضافه کردن اونا به نوشتههای کوتاهی که گاه و بیگاه، اینور و اونور مینویسم، وضعیت متون…
برخی گویند آتشست فرجام جهان برخی گویند یخست سرانجام جهان زانچه من از خوشیها برچشیدم گفتهی دوستداران آتش برگزیدم لیک جهان را گر قضا دهد دو پایان میشناسم نفرتش را…
امروز در حال خوندن یه شعر بودم که بعد از مدتها یاد یکی از دوستان قدیمی فضای مجازی افتادم. دوستی که چند سالی میشه ازش خبری ندارم و مدتها بود…