هوای نخواندنی؛ برگردان شعری خیالانگیز از ویکتوریا آدوکوی بالی
هوای نخواندنی: رفیق، دیدمت بنشستهای بر کنار پنجرهی خویش کمی بالا، زیرِ شیروانی نظاره میکنی همهی آنچه بی تو در جریان است من یخ بودم و تو قریباً سایه و…
هوای نخواندنی: رفیق، دیدمت بنشستهای بر کنار پنجرهی خویش کمی بالا، زیرِ شیروانی نظاره میکنی همهی آنچه بی تو در جریان است من یخ بودم و تو قریباً سایه و…
آخرین امید تکاپو میکند در این نسیم غرنده بلوط گورستان مجنون و رها گویی که نیست در شلوغی سنگینِ حوض و سنگهای آسیابی رو به زوال همچنان میخواند آن آوای…
در قلب جایی هست که پر نخواهد شد هرگز یک خلوت و حتی در بهترین لحظات و برترین زمانها زمانهایی که خواهیم دانست خواهیم دانست بیش از همیشه در قلب…
در جهانی از باران زندگی برای شاعر چو پناهگاهی موقت جاهلانه، در تاریکی، نیزهای در دست: شبتابها را میکند شکار نیلوفران سپید شبانگاه آنسوی خانه مشعلی در دست «ریاضت کشیده…
تو آموختیام به ایام جنگ این حقه که بجویم گلدانی زنده در پنجرههای خیابانی که اکثرش خاکی است و شکسته لیک شمعدانی خضرا و گل گندمیِ زیبا دلیلی است از…
در معیت گرگها من، شیدای آرزویی، رقص در بیشهزار فریادِ چکامهای در شبی نیمه مهتابی شب نشینی با فرزدق1 گر اجبار است به شکار رویم فراگیر، آسمان شب میپوشاند شهر…
جنگل سیاه: کنون نامت چیست؟ در صبحی برفی سنگها خشکیده آبها پژمرده حسی از زمستان نمانده برخیز! برخیز! بیا دوستِ هم باشیم پروانهی خوابآلود پروانه! پروانه! با من بگو ز…
از این ستاره تا آن ستاره، از خورشید و بهار و برگ و آوای شنیدنی گلهایی که غرق سکوتند و در چمنزارهای روستایی، بذر حیات میروید... حال نیلوفران و رزها…
میشناختم کسی را که نهایت آرزویش بود، زاده نشدن تمنایی ز ژرفای وجود تهی از هر وانمود در همان سالیان درخشان که آشنایم شده بود هرگز از مفهوم آن با…
ما، ناآشنا با شجاعت به دور از لذت زندهایم در صدفِ تنهایی تا عشق ترک کند مقدس معبدش و به دیدارمان آیدش رهایی دهد ما را در زندگانی عشق میرسد…