آنگاه که مینویسم و آنگاه که میاندیشم…
آنگاه که مینویسم فراموش میکنم در جهانی هستم پر از خالی، پر از پوچی و پر از تنهایی. فراموشم میشود که من، با همهٔ داستانهای نوشته و نانوشته، هنوز هم…
آنگاه که مینویسم فراموش میکنم در جهانی هستم پر از خالی، پر از پوچی و پر از تنهایی. فراموشم میشود که من، با همهٔ داستانهای نوشته و نانوشته، هنوز هم…
آرام آرام کاغذ و قلمش را کیفش بیرون آورد و بر روی میز گذاشت. قلمش را که در دست گرفت، کافهچی هم قهوهاش را آورده و بر میز گذاشت. حالا…
همهی ما در این کهنه رباط و زیر همین گنبد دوار زندگی میکنیم و روزها و شبهایمان در این جهان، منظم و تکراری، میآیند و میروند. جهانی به وسعت زندگی…
چنان از نوشتن به وجد آمده بود که گویی زندگی دروازهای تازه برای گذر از اندوه به رویش گشوده شده است. مینوشت و مینوشت، از خودش، برای خودش. داستانی را…
سال 1399 هم به نقطهی پایان رسیده و سال نو آمده است. نوروز 1400 حالا آغازین ثانیههای خود را میگذراند. نوروزی که پیام آور پایان سالی سخت و طاقت فرسا…
بخش هشتم از دیالوگهای منتخب سریال مظنون (Person Of Interest)، فصل سوم، قسمتهای 9 و 10: متمدن جان ریس (با بازی جیم کاویزل): من هم تیرم تموم شده، هم وقتم...…
دقیقاً خاطرم نیست که داستان خیام و من از کجا شروع شد، شاید خیام خوانیهای شبانهی پدرم در دوران کودکی مرا شیفتهی رباعیات ماورایی حکیم نیشابوری کرده باشد؛ شاید هم…
چشم در چشم باد، خیره میشوم به تشویش خاک در توفانی از مرگ، در آن لحظه که عزیزی جهانِ فانیِ تاریک را به سوی نوری ابدی ترک میکند. من، درد،…
لحظهی موعود - بخش دوم ذهن پسرک لحظهای از اندیشه باز ایستاد و قلبش تپیدن گرفت، نگاهش که در نگاه دخترک دوخته شد، آسمان برقی زد، باران باریدن گرفت و…
لحظهی موعود - بخش اول سالها پیش، در آن روزها که روزگار رنگ و بوی دیگری داشت، پسرکی تنها، تهی از زندگی، گریزان از دنیایی سیاه، بارش را بسته و…