سکوت، تناقضی عظیم؛ برگردان نوشتاری از نیکلاس اسپارکس
ما در کنار هم مینشینیم و در سکوت، جهانِ پیرامون خود را تماشا میکنیم. برای آموختن همین موضوع، یک عمر زمان نیاز است. به نظر میرسد که فقط قدیمیترها میتوانند…
ما در کنار هم مینشینیم و در سکوت، جهانِ پیرامون خود را تماشا میکنیم. برای آموختن همین موضوع، یک عمر زمان نیاز است. به نظر میرسد که فقط قدیمیترها میتوانند…
روزها در پی هم میآیند و هنوز هم که هنوز است، سخنی شنیده نمیشود. نه دیروز، نه امروز و شاید هم نه فردا، هرگز گوشی برای شنیدن نبوده، نیست و…
هوای نخواندنی: رفیق، دیدمت بنشستهای بر کنار پنجرهی خویش کمی بالا، زیرِ شیروانی نظاره میکنی همهی آنچه بی تو در جریان است من یخ بودم و تو قریباً سایه و…
روت (با بازی امی اکر): حقیقت؟ حقیقت موضوع خیلی عظیمیه! من تازه متوجه عظمتش شدم! چه چیزایی حقیقت داره؟ اصلاً ما حتی میدونیم همه چیز از کجا شروع شده؟ وین…
12 آگوست 1946 با تو هر روز، روزی است عجیب و هر شب، شبی غریب. هر شب یک خیال خوش است و هر روز، یک رویای زیبا است. با تو…
شهر آغوشت کمی از نیمه شب گذشته بود، مهتاب از میان ابرها میتابید و به جنگِ تاریکی شب میرفت. شهر غرق در سکوت بود اما طنین گاه به گاه گذر…
25 جولای 1946 امروز، روزی عجیب برایم رقم خورد، بسیار عجیب. آنقدر عجیب که هنوز هم در فکرش هستم و اتفاقاتش را در ذهن مرور میکنم. روزی که اندیشهام را…
تو در آینهای نزدیک مثل سراب دور مثل بغض شعله میکشد نگاهت در اقیانوس خشکیده ذهنم میسوزم در آتشی که خانهام شده میگدازم از درد از تنهایی هراس افروز از…
این روزها هر از گاهی که به آینه مینگرم، حس دلتنگی غریبی مرا فرا میگیرد. شاید هنوز چیزی در گذشته باقی مانده است که مرا دلتنگ خود میکند و شاید…
گاه زندگی آنقدر خسته کننده میشود که دیگر توانی برای هیچ چیز نمیماند و خستگی چنان بر روح و تن چیره میشود که تنها راه علاج، خواب عمیق خواهد بود.…