جنگ و خصم؛ شعر سپید
در ژرفای تاریکِ قلبم مهری در هم شکسته غم لانه کرده خاطراتِ ایام رفته گردابی در ذهن جاری و پیچان سفیه و غافل غرق رویاهایی که اینک پوچند میپنداشتم یکیست…
در ژرفای تاریکِ قلبم مهری در هم شکسته غم لانه کرده خاطراتِ ایام رفته گردابی در ذهن جاری و پیچان سفیه و غافل غرق رویاهایی که اینک پوچند میپنداشتم یکیست…
به چشمانم دیگر اعتماد ندارم. وقتی دیدگانم باز هستند، جهنمی را به تصویر میکشند که در آن آتش به آب میزند، یخ سوزان است و آسمان روزش به شب بدل…
برگردان منتخبی از اشعار بیکس محمد قادر به قلم زانا کردستانی: در مراسم ختم تو، آنها که میآیند، بعضیهایشان میگریند و عدهای هم غمگیناند. پس تو تا زندهای از رقص،…
دلگیرم... از زمین و زمان دلگیرم... از خاکی که بر آن گام مینهم و از آسمانی که زیرِ سقفش مرگ را زندگی میکنم دلگیرم... خستهام از روزهای در گذر، از…
کاش امشب و در این لحظه شود جهانم از حرکت خالی و زمان مبهم، معلق و بیهوده شود خاطرات سوی ابدیت راهی و آینده چو روزگاران محال رنگ گذشته گیرد…
شب سوم چشمانم بسته است و خیال چون شهر فرنگ، در پس پلکهایم در حرکت است. خیالی موهوم که مرا با خود به این سو و آن سو میبرد. گاه…
سایهای سیاه دالانی در تاریکی شب رهسپارم میکند سوی تو از میان مرداب درختان سر به فلک کشیده ابرهای در هم تنیده میپوشاند مهتاب رویت و باران رگباری از گذشتهها…
کاش خیال قلمی بود بر بوم نقشی از آبیِ آسمان بر کاغذ راوی پرواز پرنده رها در سپهر نیلگون مسافر راهیِ بینهایت و میبافت از خیال ریسمانی به بلندای یلدا…
جهانت را رها کن بالهایت را بگشا پرواز کن و برو به دنیایی که آسمانش آبی درختانش سبز و دریایش آرام است جهانت را رها کن اندیشهات را آزاد و…
شب اول در زندگی همهی ما لحظاتی هست که جهانِ هستی به ما تلنگر میزند. تلنگری گاه چنان مهیب و سهمگین، که درک و تجربهاش به لحظهای درنگ در بود…