آنگاه که مینویسم و آنگاه که میاندیشم…
آنگاه که مینویسم فراموش میکنم در جهانی هستم پر از خالی، پر از پوچی و پر از تنهایی. فراموشم میشود که من، با همهٔ داستانهای نوشته و نانوشته، هنوز هم…
آنگاه که مینویسم فراموش میکنم در جهانی هستم پر از خالی، پر از پوچی و پر از تنهایی. فراموشم میشود که من، با همهٔ داستانهای نوشته و نانوشته، هنوز هم…
اندک اندک یک سالِ دیگر در تقویم خودساختهی من رو به اتمام است و من و همهی آنچهی در من است، به روزِ حساب نزدیک و نزدیکتر میشویم. مثل همیشه…
عاقبت چون که شوی بیکالبد روزگاران بنهی چون تاجی بر سر و صد کاخ را شوی مَلِک حُکم عالم کنی و شاهِ جهان غایتت دور نباشد از دگران زیر خاکند…
بخش هشتم از دیالوگهای منتخب سریال مظنون (Person Of Interest)، فصل سوم، قسمتهای 9 و 10: متمدن جان ریس (با بازی جیم کاویزل): من هم تیرم تموم شده، هم وقتم...…
دقیقاً خاطرم نیست که داستان خیام و من از کجا شروع شد، شاید خیام خوانیهای شبانهی پدرم در دوران کودکی مرا شیفتهی رباعیات ماورایی حکیم نیشابوری کرده باشد؛ شاید هم…
چشم در چشم باد، خیره میشوم به تشویش خاک در توفانی از مرگ، در آن لحظه که عزیزی جهانِ فانیِ تاریک را به سوی نوری ابدی ترک میکند. من، درد،…
زمان در گذر است، چه بخواهیم و نخواهیم، اما زندگی همواره در حال گذر نیست. گاهی گذر زمان به چرخهای تکراری از زخم و درد، و غم و و اندوه…
باران سوزان چشمانش را که گشود، خود را در برابر آینهای یافت. خشکش زده بود. آیا این تصویر خودش بود. به خودش که نگاه میگرد کس دیگری را در آینه…
این روزها که کمی بیشتر برای شنیدن صدای درون خود وقت دارم، اندکی ترسهایم کمتر شدهاند. دستِکم ترسهایی که از نشنیدن صدای درون ناشی میشدند، حالا کمی از من دور…