تو در آینهای ؛ شعر سپید
تو در آینهای نزدیک مثل سراب دور مثل بغض شعله میکشد نگاهت در اقیانوس خشکیده ذهنم میسوزم در آتشی که خانهام شده میگدازم از درد از تنهایی هراس افروز از…
تو در آینهای نزدیک مثل سراب دور مثل بغض شعله میکشد نگاهت در اقیانوس خشکیده ذهنم میسوزم در آتشی که خانهام شده میگدازم از درد از تنهایی هراس افروز از…
گویند که جهانست به پایان نزدیک مرز به میان زاد و مرگ بس باریک نا داند کسی گر که نباشد یارم هستی رو به زوالست و خورشید تاریک - مانده…
چشمهایم را که میگشایم، چیزی برای دیدن نیست، یا آنچه هست، دیدنی نیست. گوش که میدهم، صدایی برای شنیدن نیست، یا آنچه میشنوم شنیدنی نیست. زبان به سخن که باز…
گاه زندگی آنقدر خسته کننده میشود که دیگر توانی برای هیچ چیز نمیماند و خستگی چنان بر روح و تن چیره میشود که تنها راه علاج، خواب عمیق خواهد بود.…
کنارم هستی و با تو حواسم پرت چشماته اگه دور باشی و نزدیک دلم هر لحظه باهاته نگاهت میبره هر آن دل و دینم و احساسم به تو هر لحظه…
بخند جهان با تو میخندد گریه کن خواهی گریست به تنهایی جهان پیر و فرتوت شریک شادی توست بسی غم دارد در خانهاش پنهانی بخوان کوهها میآیند به سخن آه…
پیش میآید دوستان و آشنایانی که هر از چند گاهی نوشتههای مرا میخوانند از من میپرسند که چرا غمگین مینویسی. برای کسی چون من که معمولاً میخندد و به ظاهر…
اندوهگینم، لحظه به لحظه، روز به روز و سال به سال. سالها چون برق و باد میگذرد و امیدهایم چون برگ پاییزی بر خاک میافتند. یک عمر است که خزان…
سالها پیش چند صباحی خاطراتی نوشتم و داستان آن روزهایم را مکتوب کردم، امروز، روزی است که من آن نوشتهها را خواندم و وسوسه نوشتن، بار دیگر مرا به حرکت…