سالِ یازدهم؛ نوشتاری برای تولد ایپیبلاگ
یازده سال گذشت! امروز جشن تولد یازده سالگی ایپیبلاگ است و من، در سالِ یازدهم، هنوز هم اینجا هستم و در این دفتر کوچک مینویسم. دفتری که هنوز هم بخشی…
یازده سال گذشت! امروز جشن تولد یازده سالگی ایپیبلاگ است و من، در سالِ یازدهم، هنوز هم اینجا هستم و در این دفتر کوچک مینویسم. دفتری که هنوز هم بخشی…
من میخواستم پایانی عالی داشته باشم. اما حالا از راهِ سختش آموختهام که برخی شعرها وزن و بعضی از داستانها آغاز، ادامه و پایانی روشن ندارند. زندگی یعنی نداستن، تغییر…
سال 1399 هم به نقطهی پایان رسیده و سال نو آمده است. نوروز 1400 حالا آغازین ثانیههای خود را میگذراند. نوروزی که پیام آور پایان سالی سخت و طاقت فرسا…
آمد بهاران یا برفته سالی؟ روزی به پایان ماه راهنمایت به این سو روی کن به مهمانخانهام بانوی پیر، گیلاس هر شکوفه: یادواره درازای عمر مرکز شهر مردمان بسیار نظارهگر…
دقیقاً خاطرم نیست که داستان خیام و من از کجا شروع شد، شاید خیام خوانیهای شبانهی پدرم در دوران کودکی مرا شیفتهی رباعیات ماورایی حکیم نیشابوری کرده باشد؛ شاید هم…
چشم در چشم باد، خیره میشوم به تشویش خاک در توفانی از مرگ، در آن لحظه که عزیزی جهانِ فانیِ تاریک را به سوی نوری ابدی ترک میکند. من، درد،…
سکوت میکنم در حضورت و گوش فرا میدهم به آواز نگاهت تا غزل شوی در گوشم ترانهای برای جانم چو آوای آب زلال نوید بخش جاری در زمان راوی داستانی…
شب که فرا میرسد، به کناری می روم، در کنجی از اتاق. چشمانم را میبندم و خیره میشوم به آسمان. ابرها را یکی یکی کنار میزنم، تا روی ماهت، در…
14 ژوئن 1946 امروز میخواهم از گذران این روزها با تو سخن بگویم. روزهایی که تو گرچه از من خیلی دوری، اما به من خیلی نزدیک هستی. زندگی را شاید…
روز رویایی مدتی است که خبری از تو نیست؟ چه شده است که نه خطی بر من میکشی و نه چوب خطی پر میکنی؟ چه چیزی تغییر کرده که تن…