گاهی یک نگاه؛ دفتر دردنامه
گاهی یک نگاه کافی است تا در دنیایی از خیال غرق شوی و به دوردستی پرواز کنی که دیگر دست یافتنی نیست. بروی و بروی تا فراسوی زمان و در…
گاهی یک نگاه کافی است تا در دنیایی از خیال غرق شوی و به دوردستی پرواز کنی که دیگر دست یافتنی نیست. بروی و بروی تا فراسوی زمان و در…
روز ششم دلگیرم، آنقدر دلگیر که هیچ مقیاسی برای بیانش ندارم، گویی غمش آنقدر در وجودم ریشه دوانده که دیگر توضیحی برای آن ندارم. دلگیرم، چراکه در ژرفای خود میدانم…
رازها گشته عیان قصهها باید گفت زندگی رو به زوال آسمان پهنهی خاک سرد دست غروب در زمین باید خفت خوی دیرینه الم مهر در دامِ هبوط غم شده مهمانِ…
گاهی وقتا این سؤال برام پیش میاد که چقدر زمان برای نوشتن یه متن تازه، یه شعر، یه قسمت از یه داستان یا به طور کلی یه نوشتهی جدید برای…
این روزا به هر طرفی که نگاه میکنم، یه خبری هست! حالا نه اینکه فقط این هفته یا این ماه وضعیت اینطوری باشه، واقعیت اینه که چندین و چند ساله…
روز پنجم امروز، پیش از اینکه به این کافه بیایم، پیش از اینکه قلم را چون سلاحی در دست بگیرم و پشت همین میز همیشگی سنگر بگیرم تا به جنگ…
چند وقتی میشه تصمیم گرفتم متفاوتتر از قبل بنویسم. اما هنوز دقیقاً نمیدونم که چه تفاوتی میخوام ایجاد کنم و چه تغییری در رویهی نوشتن داشته باشم! درسته که من…
ما در کنار هم مینشینیم و در سکوت، جهانِ پیرامون خود را تماشا میکنیم. برای آموختن همین موضوع، یک عمر زمان نیاز است. به نظر میرسد که فقط قدیمیترها میتوانند…
روزها در پی هم میآیند و هنوز هم که هنوز است، سخنی شنیده نمیشود. نه دیروز، نه امروز و شاید هم نه فردا، هرگز گوشی برای شنیدن نبوده، نیست و…